ساعت شش و چهل دقیقه

بسم الله

یادداشت- پایگاه خبری روز داغ البرز، فرزانه کمندی:

به ساعت نگاه کردم شش وچهل دقیقه صبح بود دوباره خوابیدم وباز دوباره بیدار شدم به ساعت نگاه کردم بازهم شش وجهل دقیقه صبح بود هوا تاریک بوددوباره خوابیدم ودوباره بیدارشدم این بارهوا روشن شده بود ، اما ساعت بازهم شش وجهل دقیقه صبح بود ، سراسیمه از رختخواب بلند شدم باورم نمی شد که ساعت مرده باشد ،

آدم ها هم مثل ساعت هستند ، بعضی ها کنارمان مثل ساعت مرتب وصبور دورت میچرخند آنقدرصبورکه چرخیدنشان را حس نمی کنی تا این که بودنشان عادی وبی اهمیت می شود

همینطوربی ادعا میچرخند بی آنکه بدانیم باتریشان رو به اتمام است بعد یکباره روشنی روز

خبرمیدهد که او دیگر نیست قدرابن آدم ها را باید بیشتر بدانیم قبل از ساعت شش وچهل ذقیقع صبح .

یک نقل از متنی دیگر که نویسنده اش در خاطرم نیست پدر ومادرها مانند کاکتوس هستند قوی تو اصلا متوجه اینکه خشک میشوند نمیشوی ویک دفعه میبینی از درون و ریشه خشک شده وتو دیگر نمی توانی برای کاکتوست کاری کنی وآن را نجات دهی 

مراقب آدم های بی ادعا اطرافمون وکاکتوس های قوی زندگیمون باشیم تا دیر نشده قبل از ساعت شش وچهل دقبقه صبح ، تا دیر نشده قبل ازا تمام باتری هایشان