به قلم سردبیر پایگاه خبری ردا - سرکار خانم فرزانه کمندی :
شب قبل دیر خوابیدم ، در طول شب خواب خوبی نداشتم وباعث سردردم شده بود . دم دم های صبح خوابم عمیق شد ، خواب دلچسبی بود .که با سرو صدای بیل مکانیکی و کامیون که برای حمل نخاله آمده بود وکارگران شهرداری که اول صبح بی ملاحظه با صدای بلند صحبت که چه عرض کنم ، داد میزدند . بیدار شدم . از پنجره که بیرون نگاه کردم ، دیدم چند روز پیش کوچه را که خط انداخته بودند . آمدند و آسفالت کوچه را می کنند که جدول بگذارند .
نمی دانم ، حکایت شهرداری و کوچه و خیابان های شهر چیست ؟
"حکایت بهمن ماه ، دم عید ، زمستان ، سرما ، برف ، باران ، گل و شل خیابان ها وبودجه آخرسال ..."
سال 84 یک جوی آب در وسط کوچه ی ما بود که آب های جاری کوچه از آن می گذشت . روزی از روزهای نزدیک عید همان سال شهرداری و قرار همیشگی ، کندن وبرداشتن جوی وسط کوچه . که نتیجه شد در دوسمت کوچه جوی آب کوچکتر انداختن ، که وسط کوچه صاف باشد و گود نباشد ، آب راکد باشد جایگاهی برای موش است . 4 ، 5 سالی از این ماجرا گدشت . دوباره باز زمستان و نزدیک عید ، قرار همیشگی شهرداری با کوچه و خیابان های شهر و جدول و جوی آب ... این بار کل جوی های کوچه ها را برداشتند جوی سرکوچه ها را هم کوچک کردند . پل های آهنی جلو درب منازل و سر کوچه هم برداشته شد . این حرکت تقریباً برای سال 95 ، 96 اگر درست یادم مانده باشد . امروز 13/11/1403 بازهم جلوی درب منزلمان کنده شده ، آسفالت برداشته شده ، جدول های سیمانی آوردن و فکر کنم حکایت قدیمی جوی آب است ! چه می شود گفت :
آخرسال است دیگر، بیکاری آخر سال ، یا بودجه اضافه مانده آخرسال ؟
نمی دانم ! ؟