آخرین لحظه ! ! ! ( قسمت اول )

وقتی خبر رفتنت را همانند یک کشیده سهمگین به من دادند فرو ریختم ، نه تنها رفته‌ای بلکه یادم افتاد مدت‌ها بود که ندیده بودمت ، مدت زیادی بود که کنارت نبودم ، نبوسیدمت و در آغوش نگرفته بودمت و زمانی معنای داغ و سوگ را درک کردم که  درگیری شدید در کار و زندگی ام منجر به فراموشی و نابودی ابعاد زمانی ام شد ، اینکه دیگر ندارمت ، دیدنت مقدور نیست و دیگر لمست محال شده است و داری می روی ، انگار که دوان هستی ، ازاینهمه سرعت در رفتن چه منظوری داری ؟ باشد برو ، چاره ای نیست ...

به سلامت برو ، مراقب باش ، گهگداری یادمان خواهی کرد ؟ به دیدنمان می‌آیی ؟ در دلتنگی کنارمان هستی؟ می شود به خواب‌هایم بیایی؟

نگران و بی تاب خواهیم شد ، هر لحظه و هر قدم که به جدایی نزدیک می شویم ، لحظه ی وصال ما و پیکرت می رسد ، اما با قبل چند تفاوت داری ، سینه ات با دم و بازدم تکان ندارد ، نگاهمان نمی کنی ؟ به سپیدی برف می مانی ، به انگاری این او، آن او نبود صحنه ها را با دور تند نگاه می کنم و. چندی بعد ...

خود را داخل آرامگاه اش پیدا کردم ، مکانی برای بودنش تا ابد ، اما ابد تا کجاست ؟ چقدر از ما دور و حتی نزدیک خواهد بود و اما به سخت ترین حالت اکنون اینجاییم ، باور کنم یا نه ، اتفاق افتاد ، پس در ترحم آمیز ترین حالت دلسوزی ام ، سلام

سلام به دردناک ترین روز ، سخت ترین ساعت ، تلخ ترین دقایق و سیاه ترین لحظه سلام

آخرین لحظه سلام ...

چنان همهمه‌ای بود ، هر کس به کاری مشغول ، برخی به جهت تجربه قبلی راهنمایی می‌نمودند ، به ناچار خودت را حائل می کنی که خاک‌های اطراف که از تحرک آدم‌های بالا به پایین می‌نگرند بر روی صورت عزیزم نریزد ولی خوب مجبور به ریختن همان خاک ها بر روی او خواهیم بود . ببخش ، ببخشمان که مجبوریم تنهایت بگذاریم  ، می‌دانیم که می‌خواهی همراهمان بیایی ، می‌دانم که از تنهایی خوشت نمی‌آید ، شرمنده‌ایم ، شرمنده‌ایم که نمی‌دانمی که چقدر درد می‌کشیم ، نمی‌دانی که چقدر زجر می کشیم ، به ناچار مجبوریم که رهایت کنیم و دیگربه جای قوت  قالب ما خوردن حسرت است...

حسرتی که با ای کاش آغاز خواهد شد ، چشم‌ ها را خیس می‌کند که ای کاش بیشتر کنارت می‌ماندیم ، ای کاش می‌توانستی قدری از دردهایت بکاهیم ، ای کاش باز هم می‌دیدمتان به ملاقاتمان بیایید ، چرا که با آمدنت قدری آرام می شویم.اشکهایمان را پاک میکنی و حتی قدری با ما خواهی گریست. و اما از آخرین لحظات پناه به پروردگارم می برم.لحظاتی در جوار ملک الموت ، چه چیز را تجربه و چه عذابی را تاب خواهی آورد؟ و اما از آن وحشتناک تر شکل و نحوه ی آن است.

 برخی در کنار خانواده ، برخی در بیمارستان و در بستر بیماری ، برخی ناگهانی ، با تصادف ، سقوط و ... اما لعنت بر انسان نما هایی دد منش ، حیواناتی که بر روی دو پا راه می روند و مدام شکار می کنند.حتی اگر به دنیای پس از مرگ نیز اعتقادی نداشته و چنانچه وجدان و انسانیتی ندارند ، لاجرم ناچاربه احقاق حق خواهیم بود. سرداران رشید اسلام و ایران در بستر و در امن ترین نقطه ی دنیا یعنی خانه و در خواب توسط دشمنان با مظلومیت به شهادت رساندند. بدون تجربه ی لحظه ی آخر و ......

ادامه داریم ...

به قلم آقای مجتبی عادل