در مورخ 32/ 3 /1404 ساعت حدود 30/3 دقیقه نیمه شب ، هوا تاریک ، تنها یک چراغ راهنمائی غیر مطمئن که خاموش و روشن می شد . جزء صدای تماس جاروی خشک پیرمرد با آسفالت به گوش نمی رسید . گهگداری خودروئی با سرعت از خیابان اصلی گذر می کرد که همواره به خاطرندیدن سرعت گیر با پرش بلند به زمین کوبیده می شد و با بیرحمی سکوت را برای لحظاتی می شکست . همه چیز همانند ساعت 30/3 دقیقه نیمه شب 22/3/1404 بوده و تفاوتی نمی کرد . و این در حالی بود که هزاران کیلومتر دورتر حضرت عزرائیل پس از آماده و مسلح نمودن و تنظیم مختصات هدف نام هر مسافری را که مقرر شده بود ، سوار بر این پرنده به نزد معبود خود بازگرداند به روی آن سیاه می نمود . فرمان با سیگنال های مغزخود را به سوی تارهای صوتی ادامه داد . پس از تحقیر وجودیت و ماهیت توسط مسئول مربوطه شنیده و پس از آن دست به روی دست ملک الموت نسبت به فشردن اهرم شلیک مبادرت می ورزد و می شود آنچه باید می شد . منادی تبریک شهادت و تخت روان برای ملاقات معبود سفر خود را آغاز می نماید . خیلی دور نشده بود که قدری به عواقب آن اندیشید . اصلاً نمی دانست چه کسی و به چه دلیل او را از خواب طولانی بیدار کرده است . قدری دو دل می شود ، مگر چه مأموریتی بر دوش او نهاده اند که حضرت عزرائیل شخصاً برای نظارت و درستی انجام کار حاضر می شود . در ادامه به خاطر می آورد که مختصات جنگ و منطقه ی نظامی با هدف در حال پرواز او مغایرت داشته و تفاوت دارد ، چرا که مناطق مورد اصابت کاملاً مسکونی و محل زندگی انسان هاست و این سر آغاز محل شروع واقعه است .
ادامه دارد ...
به قلم آقای مجتبی عادل